کد مطلب:148693 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:289

نماینده ی امام در ایران
(كورت فریشلر) نویسنده این كتاب نماینده حضرت حسین بن علی علیه السلام در (ری) را دخترش فاطمه ملقب به (حورالعین) می داند و فاطمه ملقب به (حور العین) بطوری كه در كتب اسلامی از جمله در كتاب منتهی الآمال تالیف مرحوم محدث قمی نوشته شده بزرگترین دختر حضرت سید الشهدا علیه السلام بود و در تواریخ اسلامی نوشته اند كه فاطمه حورالعین از بطن (ام اسحق عاتكه) دختر (طلحة بن عبیدالله تیمی) بدنیا آمد و (ام اسحق عاتكه) همسر حضرت حسین بن علی (ع) بود و فاطمه حورالعین در زمان حیات حضرت سید الشهدا (ع) همسر پسر عموی خود حسن بن حسن بن علی (ع) گردید. اما عده ای از كسانی كه در تاریخ اسلامی بصیر هستند گفته اند نماینده ای كه در ری حضور بهم رسانید فاطمه حور العین نبوده است.

در سال شصتم هجری نماینده ای از طرف حسین بن علی (ع) وارد (ری) شد و در باغ بهار حضور به هم رسانید در آنجا (گیو) پسر (رستم فرخ زاد) و سپهبدان مازندران و گیلان با احترام زیاد او را پذیرفتند. وی گفت صبر امام حسین از ظلم و فسق (یزید) به انتها رسیده و از طرف یزید دائم او را در فشار می گذارند هك با وی بیعت كند و برای این كه وظیفه خود را در قبال خداوند و شارع دین اسلام و پدرش بموقع اجرا بگذارد مایل است كه از حجاز خارج گردد و كسانی كه در آن مجلس حضور داشتند از آن مژده بسیار خوشحال شدند و گفتند كه حاضرند در راه حسین بن علی (ع) فداكاری نمایند و مذاكره بدوران خلافت معاویه و عهدنامه ای كه بین حسن بن علی (ع) و معاویه بسته شد رسید و (توژ) اسپهبد گیلان گفت:

من از چگونگی عهدنامه حسن و معاویه اطلاع دارم و می دانم كه معاویه آن پیمان را نقض كرد.

موضوع آن پیمان جزو مسائل روز نیست و آنچه امروز اهمیت دارد آمدن امام به ایران و ما باید بدانیم چه باید بكنیم.

در این شهر چون (نعیم بن مقرن) خیلی مراقب است ما نمی توانیم این جا را مركز تجمع قشون قرار بدهیم. اما مقر دائمی من مانگل (امروز منجیل - مترجم) از


حدود قلمرو حكومت نعیم بن مقرن بدور است و ما می توانیم در آن جا یك قشون از مردان گیلان بسیج كنیم و اسپهبد كارن هم قشونی دیگر از مردان مازندران را بسیج خواهد كرد و ما به سوی عراق به راه خواهیم افتاد و در آنجا منتظر آمدن امام خواهیم بود و در صورت ضرورت، تا مدینه هم خواهیم رفت.

گیو اظهار داشت كه قسمتی از خانواده من در بین النهرین است و من می توانم بروم و در آنجا منتظر آمدن امام باشم و وقتی وارد شد با احترام از او استقبال خواهم كرد.

كارن گفت ما میل داریم هر چه زودتر حسین را در این كشور، بین خود ببینیم و اگر در مانگل امنیت نداشته باشد بطور حتم در مازندران امنیت خواهد داشت.

در آن روز نتیجه مذاكره این شد ك بزرگان ایران كه در آن انجمن حضور دارند آمادگی خود را برای استقبال از حسین به وسیله نامه اعلام كنند و هنگامی كه نماینده امام از ری مراجعت می كند گیو با او برود تا این كه در بین النهرین نامه های دیگر از خویشاوندان خود و وفاداران حسین بگیرد تا به حسین تسلیم كند.

(بارتولومو) شرق شناس نیمه اول قرن بیستم میلادی كه نام ایتالیائی دارد ولی، بیشتر آثار خود را بزبان آلمانی نوشته، اجتماع باغ بهار در ری را چند ماه قدیمی تر می داند و می گوید كه آن مجمع در ماه جمادی الاخر سال 60 هجری مطابق با مارس سال 679 میلادی منعقد گردید. در مورد تصمیم آن مجمع، بارتولومو با آنچه در فوق گفته شده موافق است.

(مارسلین) یكی دیگر از شرق شناسان نیمه اول قرن بیستم عقیده دارد زنی كه به سمت سفارت، در باغ بهار حضور یافت (شهربانو) همسر حسین (ع) و مادر علی زین العابدین (ع) بوده و از این جهت زین العابدین پسر حسین در آن مجمع حضور نیافت كه بمناسبت بیماری نمی توانست در آن موقع بایران مسافرت كند اما بعد از چندین ماه دیگر كه حالش بهتر شد با پدر عازم بین النهرین گردید.قبول این نظریه دشوار است چون اكثر مورخین نوشته اند كه شهربانو، بعد از وضع حمل زندگی را بدرود گفت و مجمع باغ بهار لااقل سی و هشت سال پس از مرگ شهربانو دختر یزدگرد سوم و همسر حسین منعقد گردید و اگر شهربانو تا آن تاریخ زنده بوده باید گفت كه پنجاه و شش یا هفت سال از عمرش می گذشته است.

مارسلین مجمع باغ بها را بعد از جنگ های ایرانیان و اعراب، در سنوات نوزده تا سی ام هجرت، اولین علامت محسوس نهضت ایرانیان برای تحصیل استقلال و رهائی از سلطه عرب می داند. بر كسی پوشیده نیست كه تیسفون (مدائن) پایتخت ساسانیان در سال نوزدهم هجری به دست اعراب افتاد. ولی سقوط تیسفون و حتی جنگ نهاوند كه با پیروزی اعراب خاتمه یافت و آن را فتح الفتوح خواند، به جنگ ایرانیان و اعراب خاتمه نداد و تا سال سی ام هجرت جنگ بین اعراب و ایرانیان ادامه داشت و بعد از این كه علی بن ابیطالب (ع) خلیفه شد چون تمام مسلمین ایران، او را خلیفه می دانستند جنگ بین ایرانیان و اعراب، متروك شد.


مارسلین می گوید از سال چهلم هجرت كه علی بن ابیطالب (ع) زندگی را بدرود گفت طوری معاویه و آن گاه پسرش یزید ایرانیان را در فشار گذاشتند كه آنها نتوانستند سر بلند كنند و حكام آن دو خلیفه، نسبت بهر ایرانی كه ظنین می شدند بیدرنك بقتلش میرسانیدند.

اما ایرانیان چند دژ تسخیر ناپذیر داشتند كه حكام معاویه و یزید نمی توانستند در آن دژها ایجاد رخنه كنند و یكی از آن دژها مازندران بود و دیگری گیلان و در گیلان، سكنه محلی علی بن ابیطالب را به قلب (رشت) می خواندند یعنی دانشمند فرزانه و بعد از او این لقب به حسن و آن گاه حسین داده شد و هنوز این كلمه در گیلان بر زبان ها می باشد و حاكم نشین گیلان (رشت) است.

فرزندان علی بن ابی طالب كم یا بیش به زبان فارسی یعنی پهلوی ساسانی آشنا بودند و آشنائی آن ها به آن زبان دو سبب داشت. اول این كه پدرشان علی (ع) زبان پهلوی ساسانی را به خوبی می دانست و در سال نوزدهم هجری كه مدائن سقوط كرد و خانواده سلطنتی ایران را اسیر كردند و به مدینه بردند، علی بن ابیطالب اعضای آن خانواده را از سایر اسیران جدا كرد و آنها را با احترام مورد پذیرائی قرار داد و در تمام مدتی كه در مدینه بودند علی بن ابی طالب خرج آنها را از جیب خود می پرداخت. در بین اسیران دو دختر جوان از دختران یزدگرد سوم به اسم شهربانو و كیهان بانو (كه امروز جهان بانو می گویند) وجود داشتند و علی بن ابیطالب، شهربانو را به پسرش حسین كه تا آن تاریخ زن نگرفته بود داد و (كیهان بانو) را به عقد (محمد بن ابوبكر) كه از ارادتمندان علی بن ابی طالب بود و در زمان خلافت علی (ع) والی مصر شد، درآورد. كمتر اتفاق می افتد كه پدری یك زبان خارجی را بداند و فرزندانش قدری با آن زبان آشنا نشوند. و این یكی از علل آشنائی فرزندان علی (ع) به زبان فارسی بود. علت دوم این كه علی بن ابی طالب بعد از خلافت، پایتخت اسلام را از مدینه به بین النهرین منتقل كرد زیرا كشورهای اسلامی طوری توسعه پیدا كرده بود كه دیگر مدینه، برای این كه پایتخت باشد، مركزیت نداشته و اسلام، محتاج پایتختی بود كه مركزیت داشته باشد. اگر تعصب قشری ها مانع نمی شد علی بن ابی طالب شهر تیسفون (مدائن) را پایتخت اسلام می كرد. ولی مدائن، در پنجاه سال آخر سلطنت ساسانیان شبیه شده بود به پرسپولیس در دوره هخامنشیان و (شیز) - كه امروز نامش تخت سلیمان است - در آغاز و وسط سلطنت ساسانیان. پرسپولیس در دوره هخامنشیان و شیز (تخت سلیمان) در آغاز و وسط سلطنت ساسانیان پایتخت مذهبی ایرانیان بود. مدائن هم در پنجاه سال آخر سلطنت ساسانیان پایتخت مذهبی به شمار می آید و به همین جهت اعراب متعصب گفتند كه نباید مدائن پایتخت اسلام شود و علی (ع) كوفه را برای مركز اسلام انتخاب كرد ولی بعد از این كه به قتل رسید پایتخت اسلام، منتقل به دمشق شد كه مركز امویان بود.

نكته ای كه ذكرش ضرورت دارد این است كه بعضی یقین حاصل كرده اند كه سكنه بین النهرین عرب بودند و بزبان عربی تكلم می كردند و به خاطر ندارند كه بین النهرین در قسمتی از سلطنت چهارصد ساله اشكانیان و در تمام دوران سلطنت ساسانیان مركز


امپراطوری ایران بوده است و در تمام آن دوران طولانی تیسفون (مدائن) پایتخت ایران بود. دوره سلطنت ساسانیان از روزی كه اردشیر بابكان مؤسس سلسله، خود را پادشاه خواند تا روزی كه مدائن سقوط كرد سیصد و سی و سه سال طول كشید و در تمام این مدت سه قرن و یك ثلث قرن بین النهرین مركز امپراطوری ایران و مدائن پایتخت ایران بوده و مردم بین النهرین بزبان فارسی تكلم می كردند و خواص آن ها به زبان فارسی می نوشتند و علت این كه عوام نمی توانستند بزبان فارسی بنویسند این بود كه سلاطین ساسانی خواندن و نوشتن را برای عوام ممنوع بودند (برخلاف دوره هخامنشی كه هر كس می توانست خواندن و نوشتن را فرابگیرد). رسوخ زبان فارسی در بین النهرین بقدری طولانی شد كه حتی در پایان قرن سوم هجری كه مدتی از خلافت عباسیان می گذشت و آنها بغداد را پایتخت خود كرده بودند هنوز قسمتی از مردم بین النهرین بزبان فارسی تكلم می نمودند.

همان طور كه سلطه اعراب بر بین النهرین، نتوانست زبان فارسی را به زودی از آنجا براندازد تسلط عرب ها بر سوریه نتوانست بزودی بر زبان سوریانی كه زبانی بود از ریشه یونانی غلبه كند و آن زبان بعد از سلطه اعراب بر سوریه باقی ماند و مردم بزبان سوریانی تكلم می كردند و می نوشتند در صورتی كه در بین النهرین مردم به زبان فارسی صحبت می نمودند بدون این كه بتوانند بنویسند، (غیر از خواص كه با خط پهلوی می نوشتند). زیرا در سوریه فراگرفتن سواد برای عوام الناس ممنوع نبود در صورتی كه در ایران عوام الناس مجاز نبودند كه خواندن و نوشتن را فرابگیرند. لذا خط سوریانی و كتابهای آن زبان باقی ماند در صورتی كه خط و كتاب های زبان پهلوی ساسانی از بین رفت بدلیل این كه خواص ایرانی برای این كه بتوانند در دیوان كار كنند خط عربی را فراگرفتند و بزبان عربی نوشتند.

می گویند علت این كه خط و كتب ساسانی از بین رفت این بود كه زبان مذهبی ایرانیان زبان عربی شد و آن ها برای خواندن و فهم قرآن مجبور شدند كه زبان عربی را بیاموزند. اما این اجبار در سوریه هم وجود داشت ولی زبان و خط سوریانی از بین نرفت. چون در آن كشور عوام می توانستند ماند خواص دارای سواد شوند و بخوانند و بنویسند و چون عوام مانند خواص، نمی خواستند (یا نمی توانستند) وارد خدمت دیوان و به اصطلاح امروزی كارمند دولت شوند و مجبور نبودند بزبان عربی بخوانند و بنویسند زبان ملی خود را حفظ كردند و آن زبان كه از لحاظ فرهنگ با ارزش بود وسیله انتقال فرهنگ یونانی به عربی شد و تمام كتابهائی كه در عهد عباسیان از یونانی بعربی ترجمه گردید از متن سوریانی به دست آمد و مترجمینی كه آن كتاب ها را ترجمه كردند زبان یونانی نمی دانستند و از ترجمه سوریانی كتب فلاسفه و سایر دانشمندان یونان استفاده كردند.

مردم بین النهرین فارسی زبان بودند و زبان عربی از كشور (حران) واقع در مغرب بین النهرین جنوبی كه قسمت شمال شرقی شبه جزیره عربستان است شروع می شد و بطرف مغرب می رفت. در تاریخی كه وقایع مورد بحث ما اتفاق افتاده بیش از چهل سال از سقوط مدائن نمی گذشت و عامل عربی، هنوز نتوانسته بود كه عامل فارسی را در


بین النهرین از بین ببرد و مردم در سراسر بین النهرین بزبان فارسی صحبت می كردند اما اسامی عربی داشتند چون خلفای اول و دوم و سوم و بعد از آنها خلفای اموی اجازه نمی دادند كه مردم اسم فارسی بر خود بگذارند چون داشتن اسم فارسی را دلیل بر این می دانستند كه دارنده آن نام متمایل به (ماگوس) و یا بقول اعراب (مجوس) می باشد و پیرو مذهب ایرانیان در دوره ساسانیان است و چون این تهمت، برای هر مسلمان خطر جانی داشت همه مسلمین فارسی زبان اسامی عربی بر خود می نهادند چون می دانستند كه اگر نام ایرانی بر خود بگذارند مشمول روایت یا حدیث (فمن تشبه قوم و هومنه) یعنی كسیكه بقومی شباهت داشته باشد خودش هم از آنهاست می شوند. این روایت یا حدیث بطوری كه می گویند در قرن اول هجری بعد از این كه اعراب بر ایران غلبه كردند بوجود آمد ولی چون از قرن اول هجری كتابی كه مربوط به تاریخ اسلام باشد در دست نیست (و به همین جهت در خصوص تاریخ وقایع قرن اول هجری اختلاف وجود دارد)، این روایت یا حدیث را در كتب قرن دوم هجری می بینم و مردم برای این كه مشمول این اصل نشوند نام های عربی بر خود می نهادند.

در دوره پنج ساله خلافت علی (ع) ایرانیان با اعراب نمی جنگیدند و بعد از آن، فشار معاویه و آنگاه پسرش یزید نگذاشت كه ایرانیان سربلند كنند و مسافرت نماینده حسین به ری و به عقیده مارسلین مسافرت شهربانو به آن شهر و این كه گیو پسر رستم فرخزاد با او عازم بین النهرین شد نشان می دهد كه ایرانیان بعد از بیست سال سكوت، طرفداری از حسین(ع) امام خود را فرصتی مناسب دانستند تا این كه خویش را از سلطه عرب نجات بدهند.

خاندان علی، طوری به ایرانیان علاقمند بودند كه مردم ایران آن ها را به چشم عرب نمی دیدند و چون مدتی با علی (ع) در بین النهرین می زیستند همه كم یا بیش زبان فارسی را می دانستند. بارتولومو عقیده دارد ایرانیان كه در سال شصتم هجری آماده شدند كه به حسین (ع) كمك كنند تا این كه وی به ایران بیاید و پادشاه ایران شود دو منظور داشتند: اول تحصیل استقلال برای خودشان، دوم درهم شكستن قدرت بنی امیه كه در آن موقع مظهر قدرت عرب بود و طرفداری ایرانیان از حسین (ع) فقط شفاهی نبود زیرا از مال گذشتند و هم از جان. بارتولومو عقیده دارد كه طرفداری ایرانیان از حسین از دو منبع مذهبی و ملی سرچشمه می گرفت و آن ها فكر می كردند كه با طرفداری از حسین، بوظیفه مذهبی خود عمل می كنند و پاداش معنوی به دست خواهند آورد و هم نائل به تحصیل استقلال ملی خواهند شد.

رفتن گیو به بین النهرین دلیل بر بیدار شدن نهضت ملی ایرانیان و عقیده باطنی آنها به حسین (ع) بود.

گیو در بین النرهین از دارائی پدرش، املاك وسیع داشت.

نظریه مارسلین این است كه وقتی شهربانو به اتفاق گیو وارد بین النهرین شد،


خویشاوندان و دوستان گیو او را با احترام زیاد پذیرفتند و او به اتفاق گیو وارد (سلوسی) شد كه اعراب آن را به شكل سلوجی می خواندند و گیو پسر رستم فرخزاد در آن جا ملكی داشت و برخلاف تصور بعضی از مورخین آن دو نفر در آغاز وارد كوفه نشدند چون ورود ناگهانی آن ها به كوفه، انعكاسی بزرگ بوجود می آورد و ترجیح دادند كه بدوا در سلوجی سكونت كنند و بعد طرفداری حسین(ع) را تشویق به قیام نمایند.

با این كه دقت كردند كه كسی از ورود آن ها به سلوجی مطلع نشود سه روز بعد از این كه وارد شدند حاكم كوفه از ورود گیو مستحضر شد.

حاكم شهر كوفه كه بر ولایت آن هم حكومت می كرد مردی بود پنجاه ساله به اسم (نعمان بن بشیر انصاری) كه مردم راجع به سوابق او حرف های ناپسند میزدند. نعمان اعتراف می كرد كه خون و گوشت او از نان معاویه و پسرش یزید پروریده شده چون از سن ده سالگی در شام در خدمت معاویه به سر می برد و در آغاز در خانه معاویه خانه شاگرد بود و بعد از این كه بزرگ شد جزو گارد مخصوص معاویه گردید و در دوره طولانی حكومت و آن گاه خلافت معاویه در شام ترقی كرد و چون از نزدیك با وضع معاویه آشنا بود می دانست كه آن مرد سالخورده زندگی را بدرود خواهد گفت و كوشید تا خود را به یزید پسر معاویه و جانشین او نزدیك نماید و به همین جهت بعد از این كه معاویه مرد، یزید، نعمان بن بشیر انصاری را در مقام حكومت شهرستان كوفه ابقا كرد.

علت این كه سبب شد حاكم كوفه از ورود گیو مستحضر شود این بود كه گیو بعد از ورود به سلوجی با (سلیمان بن صرد خزاعی) تماس گرفت. (سلیمان بن صرد خزاعی) در زمان خلافت علی بن ابیطالب یعنی بیست سال قبل از تاریخ كه این سرگذشت شروع می شود از طرف علی (ع) حاكم بصره بود و بعد از این كه علی (ع) را كشتند وی از خلافت معزول شد و در كوفه سكونت كرد. سلیمان از طرفداران جدی خلافت فرزندان علی (ع) بشمار می آمد و با سران ایران تماس داشت و در كوفه و سایر قسمت های بین النهرین، بین طرفداران حسین بن علی شاخص بود.

بین سلوجی و كوفه بیش از پنج فرسنگ راهنبود و یك مرد پیاده آن راه را در پنج ساعت طی می كرد و یك اسب راهوار زودتر آن راه را طی می نمود. ورود گیو به كوفه جلب توجه كرد و با این كه از حیث لباس جلب توجه نمی نمود ریش بلند او سبب شد كه مردم بوی چشم دوختند. در كوفه، مردها بر اثر این كه چهل سال تحت سلطه اعراب به سر می بردند ریش را به رسم عرب ها می تراشیدند و امروز هم اعراب در عربستان ریش را می تراشند و فقط در زنخ قدری ریش باقی می گذارد و (هرتزفلد) شرق شناس معروف می گوید كه از صدر اسلام تا امروز، در زندگی مردان شبه جزیره عربستان دو چیز تغییر نكرده یكی تراشیدن ریش و دیگری این كه هر بامداد می گویند صبحكم الله بالخیر. اما مردان ایرانی در نقاطی كه از سلطه اعراب به دور بودند ریش بلند می گذاشتند و زیبائی مرد را در این می دانستند كه دارای ریش بلند باشد و در ایران قدیم تراشیدن ریش یكی از انواع مجازات ها بود. در هر حال ریش بلند گیو توجه مردم را جلب كرد و مردم دیدند كه وی دارد خانه سلیمان بن صرد خزاعی شد.


گیو بعد از ورود به بین النهرین فهمید كه اگر سلیمان بن صرد خزاعی را كه یك عرب است جلو بیندازد بهتر از این می باشد كه برای ایجاد نهضت طرفداری از حسین(ع) یك ایرانی جلو بیفتد زیرا با این كه ایرانیان بین النهرین مسلمان بودند اگر یك ایرانی شاخص می شد و جلو می افتاد یزید و طرفدارانش می توانستند وصله بیگانگی را به او بچسبانند اما اگر یك عرب جلو می افتاد و شاخص می شد یزید و طرفدارانش نمی توانستند بگویند كه وی بیگانه است. گیو كه صبح زود به راه افتاده بود هنگام ظهر به خانه سلیمان بن صرد خزائی رسید و سلیمان از دیدن پسر رستم فرخ زاد ابراز شادمانی كرد و چون موقع صرف غذا بود گفت كه سفره گستردند و طعام آوردند و گیو بعد از صرف غذا به میزبان گفت من آمده ام كه به تو بگویم كه موقع قیام فرارسیده است. سلیمان پرسید كه آیا برای قیام آماده هستید؟ گیو گفت با این كه (عروة بن نعیم بن مقرن) حاكم ری مردی است سرسخت و در حال حاضر یك قشون دارد ما برای قیام آماده هستیم برای این كه حسین بن علی خود میل دارد كه فساد را از بین ببرد.

سلیمان بن صرد خزاعی گفت فساد در دستگاه یزید به قدری است كه تمام مسلمین را غمگین، بلكه عزادار كرده چون یزید علنی شراب می نوشد و با فواحش بسر می برد و قمار می بازد و هر وقت كه به شكار می رود تا این كه خود را با صید جانوران سرگرم كند، مردم خوشوقت می شوند چون فكر می كنند كه یزید خود را با چیزی سرگرم كرده، كه در دین اسلام حرام نیست و حكام یزید علنی رشوه می گیرند و حق مظلومان را پامال می كنند.

سلیمان بسخن ادامه داد و گفت تو اگر زر داشته باشی و در این شهر یك نفر را مقابل چشم همه به قتل برسانی، نعمان بن بشیر انصاری حاكم این شهر ترا قصاص نخواهد كرد و مبلغی از تو می گیرد و آزادت می كند.

گیو گفت در ری نیز همین طور است و نعیم بن عروة بن مقرن از همه رشوه می گیرد و مردم چون می دانند اگر به حاكم ری مراجعه نمایند باید رشوه بدهند به او مراجعه نمی كنند و حاكم كه می بیند نمی تواند از مردم رشوه بگیرد، دسیسه می كند و فتنه بوجود می آورد تا این كه بتواند مردم را دستگیر نمایند و بعد از دریافت رشوه آزادشان كند.

سلیمان گفت علت بزرگ رشوه خواری حكام یزید این است كه معاویه، حقوق تمام حكام و قضات را حذف كرد و در سه سال آخر خلافت معاویه حكام و قضات حقوق نمی گرفتند و امروز هم نمی گیرند و من تردید ندارم كه حذف حقوق حكام و قضات از طرف معاویه علتی غیر از مخالفت با رسمی كه علی (ع) برقرار كرده بود نداشت و معاویه بعد از این كه دعوی خلافت كرد تمام رسوم اداری را كه علی (ع) بوجود آورده بود برانداخت.

اما نتوانست كه رسم دریافت حقوق از طرف حكام و قضات را براندازد چون رسم مزبور به قدری ضروری بود كه نمی توانستند آن را براندازد.

ولی عاقبت معاویه در سه سال آخر خلافت خود آن رسم را هم برانداخت و وقتی حاكم و قاضی حقوق نگرفت، ناگزیر برای تامین معاش، رشوه می گیرد.


گیو گفت از این قرار حكام و قضات در زمان خلافت ابوبكر و عمر و عثمان حقوق نمی گرفتند.

سلیمان گفت در زمان خلافت ابوبكر حكام و قضات حقوق نمی گرفتند چون روسای قبایل بودند.

ولی در زمان خلافت عمر بن الخطاب علی بن ابیطالب كه در كشورهای اسلامی سازمان اداری و قضائی بوجود آورد برای حكام و قضات، حقوق تعیین نمود.

گیو گفت اینك می خواهم خبری را به اطلاع تو برسانم كه از شنیدن آن خیلی تعجب خواهی كرد.

میزبان پرسید آن خبر چیست؟ گیو گفت آن خبر این است كه نماینده حسین (ع) در این جا است. طوری سلیمان از شنیدن آن خبر حیرت كرد كه تكان خورد و پرسید آیا در كوفه است؟ گیو گفت نه ولی در همین نزدیكی یعنی در سلوجی می باشد و او بری آمد و در آنجا با ما مذاكره كرد و من بهتر دانستم كه او را به این جا بیاورم تا این كه طرفداران حسین(ع) بیشتر برای قیام تشویق و آماده شوند. سلیمان بن صرد خزاعی گفت تردید ندارم كه منظور تو این بوده كه وی با حضور خود در این جا طرفداران امام را بیشتر تشجیع كند، اما یك اشتباه بزرگ كردی. گیو پرسید اشتباه بزرگ من چیست؟ سلیمان اظهار كرد اشتباهت این است كه متوجه نشدی نعمان بن بشیر انصاری كه می گوید گوشت و خون او با نان معاویه و یزید پروریده شده چقدر با حسین دشمن است.

گیو گفت خصومت او با حسین چه تاثیر در كار من كه نماینده حسین (ع) را به این جا آورده ام دارد؟ سلیمان گفت اثرش این است كه نعمان او را دستگیر خواهد كرد. گیو پرسید آیا او جرئت می كند كه نماینده حسین بن علی را دستگیر نماید. سلیمان گفت كینه حاكم كوفه نسبت به حسین بقدری است كه حتی از كشتن او خودداری نخواهد كرد و البته هنگامی او را خواهد كشت كه بفهمد نمی تواند حسین را به زانو درآورد. گیو گفت واضحتر صحبت كن كه بفهمم چه می گوئی؟ سلیمان بن صرد خزائی گفت در دنیای اسلام بزرگترین و سرشناس ترین مخالف (یزید بن معاویه) حسین بن علی است و یزید و طرفدارانش می دانند كه مخالفین دیگر، اراده و استقامت حسین را ندراند و می توان آن ها را خریداری كرد همچنان كه تا امروز آن ها را خریداری كردند. اما حسین، كسی نیست كه بتوان او را خرید اما شاید بتوان با تهدید او را از پا درآورد و نعمان حاكم كوفه نماینده حسین را دستگیر خواهد كرد و به یزید اطلاع خواهد داد و یزید حسین را تهدید خواهد نمود و خواهد گفت با من بیعت كن و گرنه نماینده ات را خواهم كشت.

گیو گفت اگر این طور باشد یزید فرزندان حسین را در مكه دستگیر خواهد كرد و تهدید خواهد نمود كه اگر با من بیعت نكنی فرزندانت را خواهم كشت. سلیمان جواب داد یزید نمی تواند در شهر مكه فرزندان حسین را دستگیر كند چون مستمسكی برای دستگیری آنها ندارد اما چون نماینده حسین به این جا آمده كه طرفداران حسین را وادار به قیام نماید یزید و حاكم او نعمان برای دستگیری وی مستمسك دارند و می توانند


او را متهم به تولید فتنه كنند. از آن گذشته وضع حسین در مكه، غیر از وضع نماینده اش در این جاست. حسین در مكه دارای قدرت و حشمت است و یزید جرئت نمی كند در آن جا وی را دستگیر نماید یا فرزندانش را دستگیر كند. در آنجا، عده ای از مردان بنی هاشم بطور دائم با حسین هستند ولی در این جا نماینده حسین نزد ماست. گیو گفت ما هنوز نمرده ایم تا این كه نماینده حسین تنها باشد و تا وقتی كه دو دست ما قدر به شمشیر زدن است كسی نمی تواند او را دستگیر نماید. سلیمان بن صرد خزاعی گفت من هم مثل تو حاضرم در راه حمایت از وی جان فدا كنم معهذا بیم دارم كه ما كشته شویم و نعمان بن بشیر انصاری او را دستگیر نماید و قبل از هر كار تو باید او را به ایران برگردانی.

گیو گفت ما در مجمعی كه در باغ بهار در ری منعقد شد تصمیم گرفتیم كه نماینده حسین (ع) را به این جا بیاوریم تا این كه به طرفداران حسین بگوید كه باید برپا خیزند و اگر او در این جا نباشد و با طرفداران حسین صحبت نكند، مردم بشوق نمی آیند و خیلی فرق است بین آنچه وی به طرفداران حسین بگوید و آنچه من می توانم بگویم.

سلیمان گفت پس او را به (كوفه) نیاور چون در سلوجی بهتر می توان از وی حفاظت كرد و عده ای از هواخواهان حسین (ع) را مامور محافظت او كن. گیو پرسید چه كسانی را مامور محافظت او كنم. سلیمان گفت با این كه من عرب هستم و تعصب دارم به تو می گویم كه اگر محافظان او را از بین ایرانیان انتخاب كنی بهتر از آن است كه از بین اعراب انتخاب نمائی و لو بدانی كه طرفدار حسین می باشند. گیو با تعجب پرسید مگر تو به اعرابی كه طرفدار حسین هستند اعتماد نداری؟ سلیمان گفت اعتماد من به ایرانیانی كه طرفدار حسین هستند بیشتر است. گیو گفت كدامیك از آنها را برای محافظت نماینده امام انتخاب كنم؟ سلیمان اظهار كرد (سوار بن همدانی) و عمرو بن جندكی (جندقی) و (جبلد بن شیبانی) افراد مورد اعتماد هستند و هر یك از این ها عده ای دیگر از ایرانیان را می شناسند و بدون درنگ، به آنها مراجعه كن و هر قدر شتاب كنی بهتر است و اگر نعمان بن بشیر انصاری ببیند كه عده ای از از مردان فداكار محافظ نماینده حسین (ع) هستند جرئت نمی كند او را دستگیر نماید.

گیو گفت نشانی خانه آن ها را بده كه من به خانه هایشان بروم و از آن ها بخواهم كه عازم سلوجی شوند ولی بعد از این كه ایرانیان را به محافظت نماینده حسین گماشتیم باید از تمام طرفداران حسین خواست كه به سلوجی بروند و نماینده حسین (ع) را ببینند و اظهاراتش را بشنوند. سلیمان بن صرد خزاعی گفت در آن موقع قیام ما علنی خواهد شد و حاكم كوفه به یزید گزارش خواهد داد. گیو گفت تا قیام ما علنی نشود به نتیجه نخواهیم رسید و مبارزه با باطل باید علنی باشد. آن گاه موافقت حاصل شد كه طرفداران حسین از كوفه به سلوجی بروند و در آنجا اجتماع كنند و سخنان نماینده حسین (ع) را بشنوند و آنچه می خواهند بگویند و نتیجه شور خود را روی كاغذ بیاورند تا این كه نماینده آن كاغذ را به نظر حسین برساند.

این سوال بذهن می رسد كه بزرگان ایران كه خواهان بردن حسین به آن


كشور بودند چرا در صدد برآمدند كه با طرفداران حسین در بین النهرین همدست شوند و آنها را وادار بقیام كنند و آیا ممكن نبود كه بدون مراجعه به طرفداران حسین در بین النهرین امام خود را به ایران ببرند. بارتولومو كه گفتیم كتابهای خود را به زبان آلمانی نوشته می گوید همدست شدن بزرگان مازندارن و گیلان با طرفداران حسین در بین النهرین به دو دلیل سیاسی و جغرافیائی ضروری بود. دلیل سیاسی این كه هنوز بین النهرین كه در تمام دوره سلطنت اشكانیان و ساسانیان مركز ایران بود، مركز ایران به شمار می آمد و بزرگان شمال ایران ناچار بودند كه طرفداران حسین را در بین النهرین با خویش همدست كنند تا این كه بتوانند نشان بدهند كه همه ایرانیان خواهان حسین هستند. اما دلیل جغرافیائی آن اقدام این بود كه حسین برای رفتن به ایران بایستی از بین النهرین عبور كند و طرفداران او ناگزیر بودند كه بین النهرین را آماده برای پذیرفتن حسین نمایند.

هنگامی كه نماینده حسین در سلوجی بود حسین در مكه بسر می برد و برای این كه بتواند به ایران مسافرت كند راهی غیر از بین النهرین نداشت آن هم مشروط بر این كه از راه بیابان می رفت نه از جاده های كاروان رو، چون اگر از جاده های كاروان رو می گذشت عمال یزید از عبورش ممانعت می كردند. در جنوب عربستان در كشور قدیم (سبا) كه در دوره ساسانیان به اسم هاماوران خوانده می شد و امروز موسوم به (یمن) است عده ای از طرفداران حسین زندگی می كردند و حسین برای مسافرت به ایران ممكن بود كه از راه دریا به یمن برود اما پس از رسیدن به یمن، مجبور بود كه از راه مصر، عازم ایران شود و در آن جا والی اموی را دستگیر می نمود. از راه شمال یعنی از راه سوریه هم نمی توانست عازم ایران گردد چون سوریه (شام) مركز خلافت یزید محسوب می شد. لذا فقط راه بین النهرین باقی می ماند و حسین برای مسافرت به ایران بایستی از آن راه عبور نماید. در بین النهرین هم حكام اموی بودند اما حسین در بین النهرین طرفداران زیاد داشت در صورتی كه در جاهای دیگر (غیر از یمن) فاقد طرفدار بود و هر جا كه می رفت از عبورش ممانعت می كردند.

بارتولومو بازمی گوید سپهبدان مازندران و گیلان، با این كه خواهان آزادی از سلطه عرب بودند با یكدیگر توافق نداشتند و آن چه سبب شد كه كارن و توژ در مجمع ری حضور به هم برسانند طرفداری از حسین بود. اگر كارن و توژ رقیب یكدیگر نبودند می توانستند خود را، و شاید تمام ایران را، از سلطه عرب نجات بدهند اما رقابت آن ها مانع از این بود كه باتفاق، برای آن منظور اقدام كنند. به عقیده بارتولومو وسیله مطمئن برای وارد كردن حسین به ایران این بود كه سپهبدان مازندران و گیلان با یك ارتش به استقبال حسین بروند و همین كه وی وارد بین النهرین گردید وی را به ایران برسانند. اما لازمه آن كار این بود كه ارتش مزبور با حكام اموی در ایران بجنگد تا این كه خود را به بین النهرین برساند و حسین نمی خواست كه بین مسلمین جنگ برادر كشی در بگیرد و موافقت نمی كرد كه سران ایران برای حمایت از او یك ارتش بسیج كنند. با این كه سران ایرانی می دانستند كه اگر قشونی از ایران به حمایت حسین


نرود ممكن است نتوانند او را به ایران برسانند از رای وی پیروی كردند و از مجهز كردن قشون خودداری نمودند.

مارسلین می گوید نظریه ایرانیان از لحاظ بسیج كردن قشون یك نظریه صائب بود و آن ها كه مردان سیاسی بودند می دانستند كه بدون تجهیز یك ارتش برای حمایت از حسین احتمال موفقیت او زیاد نیست. ولی حسین چون یك پیشوای اخلاقی فكر می كرد و جنگ برادر كشی را بین مسلمین مجاز نمی دانست در صورتی كه دیده بود در دوره خلافت پدرش (علی بن ابیطالب) بین مسلمین جنگ برادر كشی درگرفت.

بارتولومو می گوید كه روز هفدهم ماه رجب سال شصتم هجری عده ای از زعمای هواخواهان حسین در سلوجی در خانه نماینده امام خود اجتماع نمودند و نماینده امام فی البداهه به زبان فارسی نطقی ایراد كرد كه مضمون آن از این قرار بود:

بعد از مرگ حسن، امام ما حسین مدت ده سال شكیبائی را پیشه كرد و در آن مدت به كار زراعت مشغول بود و همان طور كه حسن در كارهای عمومی دخالت نمی نمود حسین نیز از دخالت در كارهای عمومی خودداری می كرد. معاویه برای بیعت گرفتن جهت پسرش یزید به حسین مراجعه كرد و او با یزید بیعت ننمود اما معاویه حسین را نمی آزرد تا این كه وی زندگی را بدرود گفت و یزید جانشین او شد. از روزی كه این مرد در دمشق بجای پدرش نشسته فسق و فجور در دستگاه خلافت علنی شده و طوری متظاهر بفسق است كه حتی كسانی كه در دستگاه خلافت كار می كنند و نان خور یزید هستند به او اقتدا نمی نمایند كه نماز بخوانند و طوری اداره امور مسلمین فاسد گردیده كه گرفتن رشوه از طرف حكام و قضات علنی گردیده است، وقتی علی (ع) متصدی بیت المال بود حسین(ع) یك كوزه عسل از بیت المال به وام گرفت كه از میهمانان خود پذیرائی نماید و علی به حسین پرخاش كرد و گفت تو نمی توانی نزد میهمانان خود به مناسبت نداشتن وسیله پذیرائی شرمسار نشوی و كوزه عسل را از بیت المال بردی تا از آن ها پذیرائی كنی ولی فكر نكردی كه من جواب خدا را چه بدهم و چگونه نزد او شرمسار نشوم كه عسل بیت المال را پسرم صرف پذیرائی میهمانان خود كرد. علی (ع) مستمری تمام كسانی را كه جوان بودند و می توانستند كار كنند و در دوره خلافت خلیفه سوم برای آن ها مستمری وضع شده بود قطع كرد و فقط مستمری سالخوردگان را كه قادر به كار كردن نبودند و معلولین جنگ و زنهای بیوه و ایتام را كه شوهر و پدرشان در جنگ كشته شده بود می پرداخت. امروز درآمد بیت المال فقط صرف پرداخت مستمری كسانی می شود كه می توانند وسائل فسق و فجور یزید را فراهم نمایند و زن های بیوه و یتیمانی كه شوهر و پدرشان در جنگ كشته شده اند در بلاد اسلام تكدی می كنند و هیچ كس در فكر تامین زندگی آنها نیست، احترام خانواده نبوت از بین رفته و اگر حسین كه عزیزترین نوه رسول الله بود یك روز بدون عده ای از مردان بنی هاشم از مكه خارج شود به دست گماشتگان یزید بقتل می رسد و حسین در مكه، در خانه خود مثل این است كه در یك دژ جنگی زندگی می نماید برای این كه نمی خواهد با یزید بیعت كند و بر بطلان خلافت او و ظلم وی صحه بگذارد این است كه حسین كه از یك طرف زندگی را بر خود


تنگ می بیند و از طرف دیگر مشاهده می كند كه حكومت ظلم و فساد عنقریب اسلام را از بین خواهد برد تصمیم گرفته است، گوشه گیری را ترك نماید و برپاخیزد و برای نجات اسلام از ظلم و فساد اقدام كند و آیا شما كه امروز در این جا حضور یافته اید حاضرید كه با حسین برای نجات اسلام كمك كنید؟

همه به یك صدا جواب مثبت دادند و سلیمان بن صرد خزاعی كه علاوه بر شیخوخیت به مناسبت مشاغل گذشته اش احترام داشت بعد از نماینده حسین شروع به صبحت كرد و گفت: حضور این عده در این جا، دلیل بر این است كه همه طرفدار حسین هستند چون اگر نمی خواستند از او طرفداری كنند این جا نمی آمدند كه نماینده اش را ببینند و اظهاراتش را بشنوند. نماینده حسین (ع) گفت كه یزید آن قدر فاسد شده كه حتی كسانی كه در دستگاه خلافت كار می كنند و نان یزید را می خورند برای خواندن نماز به او اقتدا نمی نمایند. ولی حكام یزید نیز همین طور هستند و فاسق و فاسد می باشند و نعمان بن بشیر انصاری حاكم كوفه شراب می نوشد و هم رشوه می گیرید و به همین جهت وقتی كه به مسجد می رود حتی یك نفر برای خواندن نماز به او اقتدا نمی نماید زیرا هیچ مسلمان حاضر نیست به مردی كه شراب می نوشد و رشوه می گیرد اقتدا كند و اگر مسلمین كوفه تا امروز این مرد را نرانده اند برای این است كه كسی وجود نداشت كه بتوانند گرد او جمع شوند. در كوفه یك نفر را اعم از این كه عرب یا ایرانی باشد نمی بینید كه از نعمان حاكم آن شهر راضی باشد ولی از یك عده مردم ناراضی كه متفرق هستند و وحدت ندارند كاری ساخته نیست. لیكن نهضت حسین سبب خواهد شد كه مردم متفرق كوفه متحد شوند و دارای هدف واحد گردند و من به نمایده حسین (ع) اطمینان می دهم روزی كه حسین از یك دروازه كوفه وارد شود ما نعمان بن بشیر انصاری را از دروازه دیگر اخراج خواهیم كرد و حسین را امام مفترض الطاعه خود خواهیم دانست و بعد از این كه حسین وارد شد، هر چه او بگوید اطاعت خواهیم كرد.

نماینده ی حسین خطاب به كسانی كه حضور داشتند گفت كه آیا آن چه سلیمان بن صرد خزاعی گفت مورد قبول شما هست یا ایرادی بر آن دارید؟ همه گفتند مورد قبول ماست. نماینده حسین گفت آن چه در این مجلس گفته شود از طرف من به سمع امام خواهد رسید اما همان طور كه در مجمع ری گفتم در این جا هم می گویم كه امام نمی خواهد بین مسلمین جنگ خانگی در بگیرد و مسلمان ها خون هم را بریزند.

(سوار بن همدانی) كه یكی از مستحفظین نماینده امام بود اجازه صحبت كردن خواست و گفت قبل از این كه من برای صحبت كردن اجازه بگیرم از تمام ایرانیانی كه در این مجمع حضور دارند پرسیدم كه آیا می توانم به نام آن ها صحبت كنم یا نه؟ آن ها به من اجازه دادند كه من به وكالت از طرف آن ها صحبت كنم. من تصور می كنم كه در این مجمع و در خارج از این جا، همه می دانند كه ما ایرانیان طرفدار علی (ع) و فرزندانش هستیم و نیز می دانند كه یكی از اركان قواعد اخلاقی ما راستگوئی است. من از گذشته صحبت نمی كنم و نمی گویم كه ما ایرانیان كه بودیم و روزگار با ما چه كرد بلكه از زمان حال حرف می زنم و می گویم كه ما حسین بن علی (ع) را امام خود می دانیم و حاضریم كه او را


پادشاه خود بدانیم تا این كه حسین بین ما پیشوای مذهبی باشد و هم پیشوای كشوری و اگر بگویم كه ما حاضریم كه در راه موفقیت حسین مال و جان خود را فدا كنیم اغراق نگفته ام. اما نماینده امام چیزی می گوید كه بتصور من و سایر ایرانیانی كه در این مجمع حضور دارند و حتی به تصور تمام مسلمین كه در این جا جمع شده اند غیر عملی است و آن این می باشد كه خون بر زمین ریخته نشود. چگونه ممكن است كه یزید و حكام او، در این جا یا جای دیگر بدون پایداری امامت حسین را بپذیرند یا موافقت كنند كه امامت حسین برای دیگران جنبه عمومی پیدا كند.

هر یك از حكام یزید می دانند كه وقتی حسین شروع به امامت كرد آن ها معزول می شوند و از درآمد گزاف كه امروز از راه رشوه به دست می آورند محروم خواهند گردید و بین ما كه طرفدار حسین هستیم و آن ها كه مخالف حسین هستند جنگ در خواهد گرفت و خون بر زمین ریخته خواهد شد. نماینده امام گفت حسین نمی خواهد كه جنگ های داخلی طولانی دوره امامت پدرش (علی بن ابی طالب) تجدید شود. سوار بن همدانی گفت از قول ما به حسین بگو كه اگر موافقت نكند كه ما خود را برای جنگ آماده كنیم بیم آن می رود كه خود او كشته شود.

گیو پسر رستم فرخ زاد اجازه صحبت كردن خواست و گفت: چون من از ری تا این جا با نماینده امام بودم فرصت كافی داشتم كه با وی راجع به حسین صحبت كنم و به او گفتم مردی چون حسین كه فرزند علی بن ابی طالب است نباید از جنگ بپرهیزد. من می دانم كه پرهیز حسین از جنگ ناشی از ترس نیست بلكه ناشی از فتوت و ترحم است و نمی خواهد كه مسلمین كشته شوند ولی آیا می توان بدون جنگ دستگاه ظلم و فساد یزید را از بین برد. ما در ری ضمن مشورت بفكر افتادیم كه یك قشون بسیج كنیم و تا این جا با آن ارتش به استقبال حسین بیائیم و اگر دستور بدهد با همان قشون تا حجاز برویم گو این كه یك قشون را نمی توان از بیابان های واقع در بین حجاز و این جا عبور داد و شاید چند شتر سوار بتواند از آن بیابان عبور كنند اما عبور یك قشون كه احتیاج به آذوقه و آب فراوان دارد از بیابان های بی آب ممكن نیست یا خیلی مشكل می باشد. اما نماینده امام با مجهز كردن یك قشون مخالفت كرد و گفت كه حسین اجازه نداده كه قشون بسیج كنیم زیرا قصد ندارد كه بجنگد. اینكه مرتبه ای دیگر این موضوع در این جا مطرح می شود كه سوار بن همدانی از طرف ما ایرانیان می گوید كه باید خود را برای جنگ آماده كنیم و آیا سایر طرفداران حسین كه در این جا هستند نیز همین عقیده را دارند؟ تمام اعراب كه در آن مجمع بودند جواب مثبت دادند.

گیو خطاب به نماینده امام گفت به طوری كه می بینی و می شنوی همه عقیده دارند كه باید یك قشون بسیج كرد و اگر عمال یزید در صدد ایجاد مزاحمت برآمدند جنگید.

نماینده امام گفت حسین بعد از مرگ برادر خود ده سال شكیبائی را پیشه ساخت. در آن مدت بارها به او گفتند كه از طرفداران خود یك ارتش بسیج كند و با امویان بجنگد و آن ها را از پا درآورد و امام نپذیرفت.


سوار بن همدانی گفت آن زمان، دوره خلافت معاویه بود و معاویه برای حسین تولید مزاحمت نمی كرد و قصد كشتن او را نداشت.لی پسرش كه امروز به جای پدر نشسته به طوری كه تو خود گفتی قصد دارد حسین را به قتل برساند و امروز وضع وی وخیم است و ما كه از پیروان و طرفداران او هستیم حاضریم جان فدا كنیم تا او زنده بماند.

نماینده امام گفت من نظریه شما را به اطلاع حسین می رسانم و شاید بر اثر وقایعی كه بعد از مرگ معاویه اتفاق افتاد وی موافقت كند كه طرفدارانش یك قشون بسیج نمایند و گر چه در ری گفته شد كه سپهبدان با پول خود، قشون بسیج خواهند كرد لیكن چون این مطلب در این جا گفته نشد باید بگوئیم كه هر گاه طرفداران حسین بخواهند قشونی بسیج كنند باید بدانند كه نباید امیدوار به كمك مادی از طرف وی باشند چون او برای بسیج كردن قشون پول ندارد. من نمی گویم كه حسین بی بضاعت است و او از راه زراعت و تجارت معاش خانواده اش را تامین می كند ولی شماره نان خورهای او زیاد است و علاوه بر خانواده خود باید به عده ای از خانواده های بنی هاشم كمك نماید و لذا، نمی تواند برای بسیج قشون كمكی به طرفداران خود بكند.

بعد نماینده امام گفت اكنون پیشنهادهای خود را روی كاغذ بیاورید تا این كه من آن را برای حسین ببرم.

پیشنهادهای كسانی كه در آن مجمع حضور داشتند در سه اصل جمع و خلاصه می شد. اول این كه حاضرین می گفتند كه ما از ظلم حاكم یزید به تنگ آمده ایم و میل داریم كه امام بیاید و زمام امور را به دست بگیرد و این حاكم و سایر حكام ستمگر را معزول كند. دوم این كه ما نمی توانیم از یزید و عمال او برای تكالیف شرعی خود كسب دستور نمائیم بلكه می خواهیم از حسین كه او را امام خود می دانیم كسب دستور كنیم و او تكالیف شرعی ما را معلوم نماید. سوم ما دسترسی به امام خود نداریم و میل داریم كه امام بین ما باشد و همواره به او دسترسی داشته باشیم و برای حمایتش نه از مال دریغ می كنیم نه از جان.

پیشنهادهای كسانی كه در آن مجمع حضور داشتند نوشته شد و نام همه كسانی كه در آن جا بودند در نامه ذكر گردید.

مارسلین می گوید تمام كسانی كه در آن مجمع حضور داشتند نامه را امضا نمودند و شاید منظورش این بود كه نام آن ها در نامه نوشته شد چون در آن دوره در شرق رسم نبود كه اشخاص، بعد از نوشتن نامه آن را امضاء كنند بلكه در آغاز نامه، اسم خود را ذكر می كردند و نامه ای كه در آن مجلس نوشته شد به زبان عربی تحریر گردید و این طور آن نامه را آغاز كرده بودند: (الی الحسین بن علی الهاشمی من سلیمان بن صرد خزاعی) یعنی خطاب به حسین بن علی هاشمی از طرف سلیمان بن صرد خزاعی. در نامه ها، نویسنده نامه، اول اسم خود را می نوشت. اما چون مرتبه حسین، خیلی برتر از مرتبه سلیمان بن صرد خزاعی بود، لذا اسم حسین را جلوتر از اسم خود ذكر كرد. سلیمان بن صرد خزاعی تقاضاهای مردم كوفه را در آن نامه گنجانید و اسامی كسانی را كه در آن مجمع حضور داشتند نوشت.


چون نامه مفصل بود و باید اسم تمام حضار در ذیل نامه ذكر شود، نتوانستند آن نامه را در آن روز بنویسند و دو روز دیگر نامه آماده گردید و آن را به نماینده امام تسلیم نمودند تا برای حسین ببرد.

آن اولین نامه بود كه از كوفه برای دعوت از حسین نوشته شد و بعد از آن هم از طرف مردم كوفه چه ایرانیان و چه اعراب نامه هائی برای حسین ارسال گردید و از او دعوت كردند كه به بین النهرین بیاید. اما در تواریخ مورخین شرق صحبت از نامه های زیاد است و بعضی نوشته اند كه مردم كوفه دوازده هزار نامه به حسین نوشتند و برخی شماره نامه ها را به هفتاد هزار رسانیده اند آن هم نامه هائی كه هر یك از طرف چند نفر فرستاده شده بود.

در قبال آن ارقام این فكر به ذهن می رسد مگر شهر كوفه در آن موقع چقدر جمعیت داشته كه هفتاد هزار نامه هر یك از طرف چند نفر برای حسین فرستاده شود؟ از آن گذشته آن نامه ها را با چه وسیله می فرستاده اند؟ چون بین كوفه و مكه كه در آن موقع مسكن حسین بود چاپار وجود نداشت و جاده هم موجود نبود و نامه هائی كه از بین النهرین برای مكه ارسال می گردید، از راه مدینه ارسال می شد (چون بین مدینه و بین النهرین جاده موجود بود).

اگر آن نامه ها را با چاپار معمولی از راه مدینه به طرف مكه می فرستادند به دست حسین نمی رسید چون نامه هائی از آن قبیل را ضبط می كردند. فقط ممكن بود كه مسافرانی كه از بین النهرین به مدینه می رفتند آن نامه ها را ببرند كه بعد از مكه به حسین برسانند و رقم دوازده هزار نامه كه در تاریخ مورخین شرق دیده می شود شاید بدون اغراق نیست تا چه رسد به هفتاد هزار نامه. ما نمی دانیم كه آن نامه ها روی چه نوشته می شد آیا آنها را روی (پت) می نوشتند كه كاغذی بود ك در قرن اول هجری در كشورهای شرق مورد استفاده قرار می گرفت یا این كه روی پوست تحریر می گردید و اگر بر پوست تحریر كرده باشند دریافت كننده دوازده هزار نامه باید یك انبار وسیع داشته باشد تا این كه نامه ها را در آنجا بدهد و نامه های پوستین را نه می سوزانیدند و نه می دریدند بلكه می شستند تا این كه بتوان باز از آن پوست برای نوشتن نامه استفاده كرد. [1] .

بعد از این كه نامه آماده شد سلیمان بن صرد خزاعی به گیو گفت كه این نامه باید هر چه زودتر به حسین (ع) برسد و من دو نفر داوطلب خواهم خواست تا این نامه را به حسین برسانند گیو پرسید برای چه دو داوطلب می خواهی، و مگر یك نفر كافی نیست. سلیمان گفت نه، چون نامه را باید از راه بیابان به مكه بفرستم تا این كه زودتر به دست حسین برسد و یك نفر نمی تواند بیابان را بپیماید زیرا راهی است سخت ولی دو نفر، به


كمك هم آن راه را طی خواهند كرد و اینك بگو كه راجع به نماینده امام چه تصمیم گرفته ای و آیا او از راه بیابان به مكه خواهد رفت یا از راه مدینه.

گیو گفت نماینده امام نمی تواند سختی راه بیابان را تحمل نماید و بهتر این است كه با خدمه اش از راه مدینه به مكه برود. سلیمان اظهار كرد مسافرت نماینده امام از راه مدینه سفری است خطرناك چون بعید نیست كه دستگیرش نمایند. گیو گفت ولی او می خواهد كه حامل نامه طرفداران حسین باشد و به مكه برود و به حسین بگوید كه ماموریت خود را به انجام رسانیده است.


[1] پت كه در اين تاريخ نوشته شده همان است كه هنوز عوام بشكل (پته) مي گويند و بخصوص در مورد رسيد عوارض دروازه ها مصطلح بود و هر الاغ دار كه عوارض ورود شهر را مي پرداخت پته مي گرفت - مترجم.